پارت نه
بعد از پوشیدن تیشرت سیاهی که مارک بهش داده بود و خشک کردن موهای قهوه ایش سمت اینه رفت و به خودش نگاه کرد
این تیشرت خیلی بزرگ بود ولی بهش میومد
به پاهای سفیدش نگاه کرد باید اینطوری میرفت پیش مارک؟!
دامن صورتیِ که پدرش براش از چین اورده بود گلی ت حموم بود
با یاداوری پدرش لباشو اویزون کرد
دوس داشت الان بغلش کنه از صبح تا الان اونو ندیده بود
فردا برمیگشت خونه و امیدوار بود پدرش از دستش عصبانی نباشه
موهاشو با شونه مرتب کرد
از اتاقش خارج شد و از پله ها پایین رفت
سمت اتاق نشیمن رفت ولی مارک اونجا نبود!
با شنیدن صدای بهم خوردن ظرفا سمت اشپزخونه رفت
مارک داشت ی چیزی رو تو ماکروفر میزاشت بدون حرفی اروم صندلی رو کشید و پشت میز نشست
★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★† Song_runner@
با دیدن سوبیک که تو اون تیشرت سیاه تضاد پوستش معلوم بود نگاه کرد
چقدر خوشگل بود!!
نگاهش به پاهای سفید سوبیک افتاد
لعنت چرا منحرف بود؟!-_-
به صورت دختر کوچولو که مثل گوجه فرنگی سرخ شده بود نگاه کرد
یا اون دختر خیلی خجالتی بود یا اون خیلی منحرف بود
پشت میز نشست
باید تا گرم شدن سوپ صبر میکرد
نگاهشو به سوبیک که با لذت غذا میخورد داد
خیلی گشنش بود
-مونگ مونگی (پاپی) به من یکم برنج نمیدی ؟
اینقدر گشنش بود که به برنج این پاپی کوچولو رحم نمیکرد
★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†
این تیشرت خیلی بزرگ بود ولی بهش میومد
به پاهای سفیدش نگاه کرد باید اینطوری میرفت پیش مارک؟!
دامن صورتیِ که پدرش براش از چین اورده بود گلی ت حموم بود
با یاداوری پدرش لباشو اویزون کرد
دوس داشت الان بغلش کنه از صبح تا الان اونو ندیده بود
فردا برمیگشت خونه و امیدوار بود پدرش از دستش عصبانی نباشه
موهاشو با شونه مرتب کرد
از اتاقش خارج شد و از پله ها پایین رفت
سمت اتاق نشیمن رفت ولی مارک اونجا نبود!
با شنیدن صدای بهم خوردن ظرفا سمت اشپزخونه رفت
مارک داشت ی چیزی رو تو ماکروفر میزاشت بدون حرفی اروم صندلی رو کشید و پشت میز نشست
★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★† Song_runner@
با دیدن سوبیک که تو اون تیشرت سیاه تضاد پوستش معلوم بود نگاه کرد
چقدر خوشگل بود!!
نگاهش به پاهای سفید سوبیک افتاد
لعنت چرا منحرف بود؟!-_-
به صورت دختر کوچولو که مثل گوجه فرنگی سرخ شده بود نگاه کرد
یا اون دختر خیلی خجالتی بود یا اون خیلی منحرف بود
پشت میز نشست
باید تا گرم شدن سوپ صبر میکرد
نگاهشو به سوبیک که با لذت غذا میخورد داد
خیلی گشنش بود
-مونگ مونگی (پاپی) به من یکم برنج نمیدی ؟
اینقدر گشنش بود که به برنج این پاپی کوچولو رحم نمیکرد
★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†
- ۲.۴k
- ۲۹ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط